MiLaD__KiNG

آخرین مطالب

نگاه شهیدان

پنجشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۹:۰۲ ق.ظ
نگاه شهدا به ماست چه قدر شبیه شهدا هستیم!!!

 

 

نگاه شهیدان به انتخاب ماست...

 

این را برای نگاه مهربان یک دوست نوشته ام...

وقتی نگاهم می کنی،

حسی درون وجودم شکفتن آغاز می کند.

حسی که نمی دانم چیست،اما...

می دانم التیام می گیرد این دل با داشتنش!

وقتی نگاهم می کنی،

ته قلبم تهی می شود از هستی هست هایی که نیست!

هست های پوچ زندگانی ام،

که ارمغان بودنشان،نبودن است برای من!

وقتی نگاهم می کنی،

بقبه در ادامه مطلب


امر به معروف ونهی از منکر

سه شنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۲، ۰۲:۱۶ ب.ظ

افسران -  تخفیف با طعم حجاب

 

اینم یه جور امر به معروف ونهی از منکر

امیدواریم از اینا تو جامعه بشتر ببینیم

ماه رمضون

يكشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۲، ۱۱:۵۶ ق.ظ


ماه رمضون وقتی با خیال راحت سر سفره ی افطار می نشینی

وقتی با صدای دلنشین الله اکبر روزه ات رو باز می کنی

یادت باشه یه عده ای ترس و لرز روزه گرفتن رو به جون خریدند

برای اینکه الان با خیال راحت دلمون به خدا وصل بشه

پس اگه سیم دلت وصل شد ، برا همه دعا کن
برا ظهور امام زمان


برا عاقبت به خیری جوونا

برا سلامتی جانبازا و .... همه و همه


حالا برو ادامه مطلب رو بخون و روزه گرفتنشون رو


آب

يكشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۲، ۱۱:۵۳ ق.ظ



رمضان در جبهه ها در اوج گرمای تابستان آنهم در منطقه خوزستان حال و هوای ویژه یی داشت. سال 60 ماه رمضان در اوایل مرداد ماه و گرمای بالای 50 درجه خوزستان بسیار طاقت فرسا بود. رزمندگانی که از اقصی نقاط کشور به جبهه می آمدند حکم مسافر را داشتند و کمتر می توانستند یکجا ثابت باشند بعضی از آنها در یک منطقه می ماندند و از مسوول یا فرمانده مربوطه مجوز می گرفتند و قصد ده روز کرده و روزه دار می شدند. 

بقیه در ادامه مطلب

ماه رمضان

يكشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۲، ۱۱:۵۱ ق.ظ



ماه رمضان سال 66 بود در منطقه عملیاتی غرب کشور بودیم نیروهایی که در پادگان نبی اکرم(ص) حضور داشتند در حال آماده باش برای اعزام بودند. هوا بارانی بود و تمام اطراف چادر در اثر بارش باران گل آلود بود بطوری که راه رفتن بسیار مشکل بود و با هر گامی گل های زیادتری به کفشها می چسبید و ما هر روز صبح وقتی از خواب بیدار می شدیم متوجه می شدیم کلیه ظروف غذای سحر شسته شده اطراف چادرها تمیز شده و حتی توالت صحرایی کاملا پاکیزه است. 

این موضوع همه را به تعجب وا میداشت که چه کسی این کارها را انجام می دهد! نهایتا یک شب نخوابیدم تا متوجه شوم چه کسی این خدمت را به رزمندگان انجام می دهد ! بعد از صرف سحر و اقامه نماز صبح که همه بخواب رفتند دیدم که روحانی گردان از خواب بیدار شد و به انجام کارهای فوق پرداخت و اینگونه بود که خادم بچه های گردان شناسایی شد. وقتی متوجه شد که موضوع لو رفته گفت: من خاک پای رزمندگان اسلام هستم.

راوی عبدالرضا همتی

گناهانم

سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۲، ۰۸:۴۶ ق.ظ

خدایا گناهانم را به ریال

 

و کارهای نیکم را به دلار 

محاسبه فرما!!!!!!!!!!!!!!

به سبکی یک پلاک و چند تکه استخوان ....

سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۲، ۰۸:۴۳ ق.ظ


 

پدر کودک را بلند کرد و در آغوش گرفت ، کودک هم می خواست پدر را بلند کند

وقتی روی زمین آمد دستهای کوچکش را دور پاهای پدر حلقه کرد تا پدر را بلند کند ، اما نتوانست

با خود گفت حتمأ چندسال بعد می توانم !!!

20 سال بعد...

پسر توانست پدر را بلند کند...

پدر سبک بود

به سبکی یک پلاک و چند تکه استخوان   ....

 

شهید علی اکبرآقامیری

سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۲، ۰۸:۴۱ ق.ظ


 

جوان شانزده ساله ای بود.در سرزمین هفت تپه.پا برهنه راه میرفت و زمزمه ی حسین حسین جانم را به لب داشت.سینه زنی میکرد و آرام اشک میریخت.وقتی از او سوال کردند چرا پا برهنه شدی.گفت:میخواهم وقتی شهید شدم پاهای تاول زده ام را به مادرم زهرا نشان دهم....

شاید از گناهانم کاسته شود و مورد شفاعت جد غریبم قرار گیرم(همینطور هم شد.از پهلو ترکش خورد وشهید شد و هفت سال مفقودالاثر بود.)

شهید علی اکبرآقامیری



خاطرات یک سرباز عراقی
یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم.
آوردنش سنگر من. خیلی کم سن و سال بود.
بهش گفتم: « مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟
سرش را تکان داد. گفتم: « تو که هنوز هجده سالت نشده! »
بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شاید به خاطر جنگ ، امام خمینی کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچه ها شده و سن سربازی رو کم کرده؟ »
جوابش خیلی من رو اذیت کرد. با لحن فیلسوفانه ای گفت:
« سن سربازی پایین نیومده ، سن عاشقی پایین اومده.»

تو هم مواظب نگاهت باش تا هوا گرم تر نشود !

دوشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۲:۴۷ ب.ظ


 

گرم است……….. خیلی !
راستش را بخواهی تحملش سخت است …..
اما میدانی گرمای چادرم را چگونه صبوری میکنم ؟؟؟؟؟؟
وقتی به یاد می آورم چادرم برای تو آرامش روح می آورد صبور میشوم !
نه ! …… نه ! خیال نکن منتی هست! منتی نیست !

.
.
. اما تو را به خدا……!
تو هم مواظب نگاهت باش تا هوا گرم تر نشود !
من به غیرت مردان سرزمینم ایمان دارم .