MiLaD__KiNG

آخرین مطالب

۵۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

همت

يكشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۳۰ ب.ظ

افسران - شهید همت!...

داخل اتوبوس نشسته بودیم ، از دوستم پرسیدم : شهید همت رو می شناسی ؟
گفت: همون اتوبانه ؟ آره ؛ چند بار از اونجا رد شدم.
گفتم: ازش چی می دونی ؟
...

لبخندی زد وگفت: اینکه مسیر ما واسه رسیدن به خونه مادر بزرگمه ،
شهیده دیگه، اسماشونو روهمه اتوبانا وکوچه ها گذاشتن ،همه می شناسن دیگه!
سرمو پایین انداختم و ساکت شدم ....
دلم سوخت . زیر لب گفتم:
اونکه مردم می شناسن ، مسیر خونه مادر بزرگه نه شهید همت و شهید همت ها
شهید همت اسم یه راه نیست ، جهت راهه!

خدایا من عاشق توأم...

يكشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۲۸ ب.ظ

افسران - شهید حجت الله رحیمی...

خدایا تو خود گفتی؛هر که عاشق من باشد عاشقش خواهم بود
وهرکه را عاشق باشم شهیدش خواهم کرد
وخون بهای شهادتش را نیز خود خواهم پرداخت
خدایا من عاشق توأم...

شهید بزرگوار شوشتری

يكشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۲۸ ب.ظ

افسران - آنها کجا و ما کجا!!

تصویر زیر حاج محمود امینی را نشان می دهد. کسی که فرماندهی گردان حمزه از لشکر 27 محمدرسول الله(صلوات الله علیه) را بر عهده داشت...

یاد شهید بزرگوار شوشتری زنده که می گفت:
دیروزدنبال گمنامی بودیم وامروز مواظبیم ناممان گم نشود
جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد
آنجا بر درب اتاقمان می‌نوشتیم یاحسین فرماندهی از آن توست
الان می‌نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید....

اذان و اقامه

يكشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۲۴ ب.ظ

افسران - درس زندگی...


علمای اسلام میگوید ؛

روزی یک مرد صائبی به من گفت ؛ اسلام را به من تعلیم بده تا مسلمان شوم . من هم گرایش او را به اسلام پرسیدم .
گفت ؛ از کودکی به اسلام علاقه داشتم و هر وقت از محله مسلمانها می گذشتم ؛ صدای اذان را می شنیدم ، احساس خوبی داشتم . نیرویی مرا چنان به طرف خود می کشید که از رفتن باز می ماندم و به اذان گوش می دادم .
این امر باعث شد درباره اسلام تحقیق کنم و به حقانیت آن پی ببرم . من از او خواستم تا مادرش را نزد من بیاورد . از مادرش پرسیدم ؛ آیا در زمان حمل یا کودکی او کاری را انجام داده تا سرانجامش چنین بشود ؟
مادر فکر کرد و گفت ؛ همسایه ما مردی روحانی بود . وقتی بچه ام متولد شد نزد ما آمد و بچه را در دامان خود نشاند . در گوش راست و چپ او چیزی خواند که نفهمیدم چه بود .
من گفتم ؛ فهمیدم ! این همان اذان و اقامه است که در اسلام آمده است و در بدو تولد کودکان در گوش راست و چپ آنها خوانده میشود .
آثار تربیتی اذان و اقامه ؛ دور شدن شیطان ، حفظ از جنون و پیسی و غش ، ایمنی از آتش ، آموزش و یادگیری

قول شهید

يكشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۲۰ ب.ظ

افسران - شهید...


به مادرقول داده بود حتما برمی گرده،وقتی مادر تن بی سر فرزندش رادید
لبخندتلخی زدو گفت:پسرم سرش میرفت قولش نمیرفت.

جنگ نرم شهید دارد؟

يكشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۱۹ ب.ظ

افسران - جنگی که بود جنگی که هست

تقوا
وقتی بدون هیچ حریمی میتوان چت کرد
وقتی بدون هیچ محدودیتی میتوان پست خصوصی گذاشت و نظر خصوصی

چه کسی میتواند ما را حفظ کند
به جز تقــــوا ...

شهید حاج احمد کریمی

يكشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۱۶ ب.ظ

افسران - شهدا و حضرت زهرا

شهید حاج احمد کریمی، که هم اکنون در گلزار شهدای علی بن جعفر قم مدفون است درعملیات کربلای ۵ در شلمچه به شهادت رسید؛ برای شهید شدن به هر دری زده بود، امّاشهادت قسمتش نمی شد. بعد از عملیّات کربلای ۴ حسابی رفته بود تو هم؛ شب عملیّات کربلای ۵ مصادف شده بود با شهادت حضــرت فاطـــمه (س) حاجی نشسته بود توی سنگر فرماندهی.

توی اون اوضاع و احوال که همه تو تب و تاب عملیّات بودند سراغ مدّاح رو گرفت . راضیشکرده بود تا براش روضه بخونه ، روضه حـــضرت زهــرا (س) ، مدّاح میخوند و حاجی گریه میکرد :

وقــتی که باغ می سوخت صــیّاد بی مـــروّت

مـــــرغ شکســـته پر را در آشـــیانـــه میزد

گردیـــــده بود بود قنــــــفذ همدست با مغیره

او با غــــلاف شـــمشیر این تازیانه مـــــیزد

همون شب بی بی شهادتش رو امضا کرد، صبح عملیّات که اومده بود برای سرکشی خط ،خمپاره خورد کنارش . فقط دو تا ساق پاش سالم ماند

هر چه داریم از شهداست...

جمعه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۲، ۰۳:۵۰ ب.ظ


هر دو سه آرپی چی که می زد یکبار سجده می کرد روی لبه خاکریز و خدا را شکر می کرد.

لحظاتی بعد دوباره بلند می شد آرپی چی می زد.

این بار سجده اش طول کشید!

شهید

جمعه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۲، ۰۳:۴۸ ب.ظ


بعد از شهادتش یکی از همرزمانش به خانه ی ما آمده بود. می گفت: برادر حسن همیشه آخرین فردی بود که استراحت می کرد، همه ی ما را می گذاشت بخوابیم و خودش از تمام چادر ها سرکشی می کرد. می گفت: شما راحت بخوابید من نگهبانی می دهم، و نیمه شب وقتی همه ی ما در خواب ناز بودیم او کفش های بچه ها را واکس می زد و سر جایش می گذاشت و آن وقت می خوابید.

اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری

جمعه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۲، ۱۲:۳۹ ق.ظ


وقتی اون روز تو باغ همه ی خانومها رو جو گرفته بود و جلوی همه قهقهه می زدن و شوهراشون هم بی خیال نشسته بودن و تماشا می کردن وقتی منو هم به جمعشون دعوت کردن؛ آروم تو گوشم گفتی:
«مواظب وقار و متانتت باش عزیزم»
اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری



وقتی درعین حال که منو به فعالیت اجتماعی و درس خوندن و فعالیت در دانشگاه تشویق می کردی؛ هرازچندگاهی یادآوری می کردی که:
«غرور زن در مقابل مردان غریبه بجا و خوبه»
اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری

وقتی اون روز آقای همسایمون اومده بود دم در. چادر سر کردم و رفتم قبض ها رو ازش گرفتم .برگشتم دیدم با لبخند بهم خیره شدی گفتی:
«خوشم اومد چه مردونه برخورد کردی,بدون عشوه و طنازی»
اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری

وقتی اون روز تو مجلس عروسی یهو همه رو جو گرفت و زن و مرد قاطی شدن و... مردهای دیگه با چه لذتی بهتماشا نشسته بودن.
تو مثل برق از جا پریدی و زدی بیرون. پشت سرت اومدم . گفتی:
«متشکرم که اونجا نموندی»
اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری
_ فهمیدی که منم با همه زنا فرق دارم؟