نگاه شهیدان
این را برای نگاه مهربان یک دوست نوشته ام...
وقتی نگاهم می کنی،
حسی درون وجودم شکفتن آغاز می کند.
حسی که نمی دانم چیست،اما...
می دانم التیام می گیرد این دل با داشتنش!
وقتی نگاهم می کنی،
ته قلبم تهی می شود از هستی هست هایی که نیست!
هست های پوچ زندگانی ام،
که ارمغان بودنشان،نبودن است برای من!
وقتی نگاهم می کنی،
بقبه در ادامه مطلب
این را برای نگاه مهربان یک دوست نوشته ام...
وقتی نگاهم می کنی،
حسی درون وجودم شکفتن آغاز می کند.
حسی که نمی دانم چیست،اما...
می دانم التیام می گیرد این دل با داشتنش!
وقتی نگاهم می کنی،
ته قلبم تهی می شود از هستی هست هایی که نیست!
هست های پوچ زندگانی ام،
که ارمغان بودنشان،نبودن است برای من!
وقتی نگاهم می کنی،
بذر شرمی جاودانه را در خاک وجودم می نشانی،
تا بفهانی ام "این رسمش نبود"ِ رفتنت برای ماندنم را!
آن زمان که دلم را به ضریح نقره ای نگاهت گره می زنم،
با من سخن می گوید این نگاه!
سخن می گوید!
از حرف هایی که گفتنی است...
و من نگفتم!
از صداهایی که شنیدنی است...
و من نشنیدم!
از راه هایی که رفتنی است...
و من نرفتم!
این حرف ها و صداها و راه ها را تو به سادگی یک انتخاب،گفتی و شنیدی و رفتی!
عقل و ادراک من در فهم همین انتخاب،کندی می کند.
و نافهمی ام را سنگینی نگاه توست که شماتت!
راستی نگاه تو سنگین تر است یا گناه من؟!
می دانم که سنگینی گناه من،نگاه تو را چنین می کند.
نگاهت را نه،اما سنگینی اش را از من بگیر مهربان.
مبتدای نگاه توست که خبر می آفریند و من دنیا را در آیینه چشمان تو دنبال می کنم.
همان دنیایی که تو از منزلگاه خدا به نظاره نشستی اش.
همان دنیایی که باید و شاید زندگی ام را در حیطه اقتدار خویش گرفته است.
برایم دعا کن !
دعا کن به خویشتنم بازگردم تا دیگر آتش نگیرد این پروانه پریشان نگاهت در حرم گناه من!
دعا کن به خویشتنم بازگردم تا دیگر عصیان نکند این اقیانوس بی طوفان مژگانت از قهر ناقدری من!
دعا کن به خویشتنم بازگردم تا دیگر به غم ننشیند این مهربانی چشمان آشنایت در غربت بی آشیانی پرنده دل من!
ارتعاش پلک خواهشم را به غمزه ای قرار ببخش.
حداقل پلک بزن تا بدانم می بینی ام!
پلک بزن..