MiLaD__KiNG

آخرین مطالب

۳۳ مطلب با موضوع «دفاع مقدس» ثبت شده است

جنگ نرم شهید دارد؟

يكشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۱۹ ب.ظ

افسران - جنگی که بود جنگی که هست

تقوا
وقتی بدون هیچ حریمی میتوان چت کرد
وقتی بدون هیچ محدودیتی میتوان پست خصوصی گذاشت و نظر خصوصی

چه کسی میتواند ما را حفظ کند
به جز تقــــوا ...

شهید حاج احمد کریمی

يكشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۱۶ ب.ظ

افسران - شهدا و حضرت زهرا

شهید حاج احمد کریمی، که هم اکنون در گلزار شهدای علی بن جعفر قم مدفون است درعملیات کربلای ۵ در شلمچه به شهادت رسید؛ برای شهید شدن به هر دری زده بود، امّاشهادت قسمتش نمی شد. بعد از عملیّات کربلای ۴ حسابی رفته بود تو هم؛ شب عملیّات کربلای ۵ مصادف شده بود با شهادت حضــرت فاطـــمه (س) حاجی نشسته بود توی سنگر فرماندهی.

توی اون اوضاع و احوال که همه تو تب و تاب عملیّات بودند سراغ مدّاح رو گرفت . راضیشکرده بود تا براش روضه بخونه ، روضه حـــضرت زهــرا (س) ، مدّاح میخوند و حاجی گریه میکرد :

وقــتی که باغ می سوخت صــیّاد بی مـــروّت

مـــــرغ شکســـته پر را در آشـــیانـــه میزد

گردیـــــده بود بود قنــــــفذ همدست با مغیره

او با غــــلاف شـــمشیر این تازیانه مـــــیزد

همون شب بی بی شهادتش رو امضا کرد، صبح عملیّات که اومده بود برای سرکشی خط ،خمپاره خورد کنارش . فقط دو تا ساق پاش سالم ماند

هر چه داریم از شهداست...

جمعه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۲، ۰۳:۵۰ ب.ظ


هر دو سه آرپی چی که می زد یکبار سجده می کرد روی لبه خاکریز و خدا را شکر می کرد.

لحظاتی بعد دوباره بلند می شد آرپی چی می زد.

این بار سجده اش طول کشید!

شهید

جمعه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۲، ۰۳:۴۸ ب.ظ


بعد از شهادتش یکی از همرزمانش به خانه ی ما آمده بود. می گفت: برادر حسن همیشه آخرین فردی بود که استراحت می کرد، همه ی ما را می گذاشت بخوابیم و خودش از تمام چادر ها سرکشی می کرد. می گفت: شما راحت بخوابید من نگهبانی می دهم، و نیمه شب وقتی همه ی ما در خواب ناز بودیم او کفش های بچه ها را واکس می زد و سر جایش می گذاشت و آن وقت می خوابید.

این بار نوبت مصاحبه با عباس بود.

جمعه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۲، ۱۲:۳۵ ق.ظ


این بار نوبت مصاحبه با عباس بود.  اولی پرسید اسمت چیست؟ گفت: عباس!  دومی پرسید اهل کجایی؟ گفت : بندر عباس!  سومی پرسید کجا اسیر شدی؟ گفت: دشت عباس!  افسر عراقی که فهمید عباس انها را سرکار گذاشته و آنها را دست انداخته،  شروع کرد به زدن او و گفت: دروغ می گی ؟!!؟!؟!  عباس خود را به موش مردگی زده بود و با تظاهر به گریه می گفت: نه به حضرت عباس


بالی نمی خواهم همین پوتین های کهنه هم مرا به آسمان می برند...شهید سید مرتضی

شهید گمنام

سه شنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۲، ۰۸:۳۵ ب.ظ


پرسیدم : آرزوی شما شهادته ، درسته؟
- خندید بعد از چند لحظه سکوت گفت :شهادت ذره ای از آرزوی من است .من میخواهم چیزی از من نماند . مثل ارباب بی کفن حسین (ع)قطعه قطعه شوم .اصلا دوست ندارم جنازه ام برگردد.دلم میخواهد گمنام بمانم .
دلیل این حرفش را قبلا شنیده بودم .
میگفت : چون مادر سادات قبر ندارد ، نمیخواهم قبر داشته باشم .


مادر شهید گمنام

دوشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۲۸ ب.ظ



گفتم: من بی آنکه در رکود نشستن باشم منتظرم

 گفت: باورش به بلندای نگاهی سخت است

 گفت :به بلندای نگاه مادر شهید گمنام

معنی انتظار را....

باید از مادر تا همیشه چشم براه

شهید گمنام پرسید!

من و تو !
 ما چه می فهمیم

معنی انتظار را


یادی از شلمچه کنیم

چهارشنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۱، ۰۵:۰۱ ب.ظ

شهید علی جوزدانی شهید زنده

سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۱، ۰۵:۲۶ ب.ظ


دریافت
حجم: 3.68 مگابایت