اقا جان یارانت را بشناس
اقا جان یارانت را بشناس
ما در این زمانه
پشتت را خالی نمی کنیم
اقا جان یارانت را بشناس
ما در این زمانه
پشتت را خالی نمی کنیم
برای دیدن عکس درسایز اصلی کلیک کنید
شما به عنوان یک پسر کدام نوع پوشش را برای همسر آینده خود می پسندید ؟
این نظر سنجی خیلی مهمه برای خواهران خودمون
لطفا شرکت کنید
از خود گذر کنیم که این خوان آخر است
این انقلاب بیمه عباس و اکبر است
تحریم میکنند که تسلیممان کنند
غافل از اینکه دل به بلا ها شناور است
بیم هلاک نیست کسی را که از ازل
چشم امید او به خدا و پیمبر است
با سکه و دلار نداریم هیچ کار
ما را به سر هوای اشارات رهبر است
ای نایب امام بفرما که جان دهیم
جانی که عاشقان فدای تو سرور است
جان میدهیم و ننگ ملامت نمیخریم
حرف دل امام همان حرف آخر استــــــــــــــــ
حکایت:
شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
روایتی جالب از نحوه صحیح امر به معروف.
چرا نماز را باید به زبان عربی خواند؟درحالیکه ما فارسی (پارسی) زبان یا ایرانی هستیم؟
خاطره آقای محمد جواد شریعت با مرحوم آیت الله حاج آقا رحیم ارباب اصفهانی در رابطه با راز عربی بودن نماز:
سال 1332 شمسی بود من و عده ای از جوانان پرشورآن روزگار، پس ازتبادل نظر و مشاجره، به این نتیجه رسیده بودیم که چه دلیلی دارد نمازرا به عربی بخوانیم؟
چرا نماز را به زبان فارسی نخوانیم؟ عاقبت تصمیم گرفتیم نمازرا به زبان فارسی بخوانیم و همین کار را هم کردیم.والدین کم کم از این موضوع آگاهی یافتند و به فکر چاره افتادند، آن ها پس از تبادل نظربا یکدیگر، تصمیم گرفتند با نصیحت ما را از این کار باز دارند و اگر مؤثر نبود، راهی دیگر برگزینند، چون پند دادن آن ها مؤثر نیفتاد، ما را نزد یکی از روحانیان آن زمان بردند.آن روحانی وقتی فهمید ما به زبان فارسی نماز می خوانیم، به شیوه ای اهانت آمیز نجس و کافرمان خوانداین عمل او ما را در کارمان راسخ تر و مصرتر ساخت. عاقبت یکی از پدران، والدین دیگر افراد را به این فکر انداخت که ما را به محضر حضرت آیت الله حاج آقا رحیم ارباب ببرند و این فکر مورد تأیید قرار گرفت. آن ها نزد حضرت ارباب شتافتند و موضوع را با وی در میان نهادند، او دستور داد در وقتی معیّن ما را خدمتش رهنمون شوند .
می خوام یه مطلبی بنویسم،نمی دونم از کجا شروع کنم،نمی دونم چی بنویسم
من در اون حد و اندازه نیستم،لیاقتش رو ندارم که در مورد این مرد آسمانی مطلب بنویسم
رفته بودم زیارت یه شهید زنده
وقتی نگاهش بهم افتاد از خجالت و شرم داشتم می مردم
دست نوشته امام خامنه ای در مورد کتاب:
تنها ۸ ساعت قبل از شهادت آقا مهدی باکری.
روز آخر “بدر” بود.
آقا مهدی در حربیه به محاصره افتاده بود،
کمی مانده به جاده ی بصره ـ العماره؛
بی سیم فس فس کرد،
حاج احمد: “برگرد مهدی، وضع خیلی بد است.”
آقا مهدی پاسخ داد: “اگر بدانی دارم چه چیزهایی می بینم، یک آن نمی ماندی آنجا،
احمد تو هم بیا. خودت را برسان اینجا تا همیشه با هم باشیم. بیا احمد، بیا” ….
فس فسسسس … بی سیم دیگر خاموش شد..
آقا مهدی رفت …